• نشست چهلم - شکست خاقان جین-
    Apr 22 2024

    غرید شنگل ز پیش سپاه




    منم گفت گرداوژن رزم‌خواه




    بگویید کان مرد سگزی کجاست




    یکی کرد خواهم برو نیزه راست




    چو آواز شنگل برستم رسید




    ز لشکر نگه کرد و او را بدید




    بدو گفت هان آمدم رزمخواه




    نگر تا نگیری بلشکر پناه




    چنین گفت رستم که از کردگار




    نجستم جزین آرزوی آشکار




    که بیگانه‌ای زان بزرگ انجمن




    دلیری کند رزم جوید ز من




    نه سقلاب ماند ازیشان نه هند




    نه شمشیر هندی نه چینی پرند




    پی و بیخ ایشان نمانم بجای




    نمانم بترکان سر و دست و پای




    بر شنگل آمد به آواز گفت




    که ای بدنژاد فرومایه جفت




    مرا نام رستم کند زال زر




    تو سگزی چرا خوانی ای بدگهر


    Show more Show less
    42 mins
  • نشست۳۹_هنرنمایی رستم
    Apr 22 2024

    غرید شنگل ز پیش سپاه


    منم گفت گرداوژن رزم‌خواه




    بگویید کان مرد سگزی کجاست


    یکی کرد خواهم برو نیزه راست



    چو آواز شنگل برستم رسید


    ز لشکر نگه کرد و او را بدید




    بدو گفت هان آمدم رزمخواه


    نگر تا نگیری بلشکر پناه




    چنین گفت رستم که از کردگار


    نجستم جزین آرزوی آشکار




    که بیگانه‌ای زان بزرگ انجمن


    دلیری کند رزم جوید ز من




    نه سقلاب ماند ازیشان نه هند


    نه شمشیر هندی نه چینی پرند




    پی و بیخ ایشان نمانم بجای


    نمانم بترکان سر و دست و پای




    بر شنگل آمد به آواز گفت


    که ای بدنژاد فرومایه جفت




    مرا نام رستم کند زال زر


    تو سگزی چرا خوانی ای بدگهر


    Show more Show less
    48 mins
  • نشست ۳۸ انجمن شاهنامه خوانی ایرانشهر-داستان کاموس کشانی . پادشاهی کیخسرو_ رزم رستم و چنگش
    Apr 22 2024

    رزم رستم و خاقان چین داستانی پهلوانی دارای ۴۰۹ بیت در شاهنامه است. خاقان چین با سپاهش به یاری تورانیان به هماون آمد تا با سپاه ایران بجنگد ولی در نبردی که درگرفت، سه تن از سرداران خود یعنی اشکبوس و کاموس و چنگش را از دست داد. آنگاه خود با سپاهش به لشکر ایران تاخت و چون کاری از پیش نبرد به رستم پیشنهاد آشتی کرد ولی رستم نپذیرفت و به نبرد ادامه داد تا به خود خاقان که بر فیلی سپید سوار بود، دست یافت و او را با کمند به بند آورد.

    https://adabeparsi.net/

    Show more Show less
    55 mins
  • نبرد رستم و اشکبوس-۳۷
    Apr 22 2024
    نبرد رستم و اشکبوس و رستم و کاموس ادامه از داستان کاموس کشانی .نشست ۳۷ انجمن ایرانشهر - داستان رزم رستم و اشکبوس پیکار: جنگ، رزم، نبرد. چالاکی: فرزی، تیزی و تندی. خروش: بانگ، فریاد، غریو. اسپ: همان اسب است (به تلفّظ قدیمی‌‎‎‎‎تر). بهرام: سیاره‌‎‎‎‎ی مریخ (که بر فلک پنجم است). کیوان: سیارۀ زُحَل (که بر فلک هفتم است). برگذشت: بالاتر رفت. ساعد: بازو، ما بین کف دست و آرنج. لعل: از سنگ‌‎‎‎‎های گران‌‎‎‎‎قیمت و باارزش به رنگ سرخ. نعل: آهنی که بر کف پای چهارپا میخ کنند تا سم اسب ساییده نشود. ایچ: هیچ.کاموس: نام پادشاه سنجاب که به مدد افراسیاب آمده بود و رستم، اشکبوس، پهلوانِ او را شکست داد. گُرد: پهلوان و مبارز، دلاور. سپردن: طی کردن، درنوردیدن. گُرز: وسیلۀ جنگی قدیمی که از چوب و آهن ساخته می‌شده و سر آن بیضی‌شکل یا گلوله ‌مانند بوده و آن را بر سر دشمن می‌زدند. کمند: ریسمانی که در میدان جنگ برای گرفتار کردن و اسیر کردن دشمن استفاده می‌‎‎‎‎شد. تنگ و بند آوردن: در تنگنا و گرفتاری افکندن.کجا: که (در سبک خراسانی). برخروشید: فریاد زد. بر سانِ: مثلِ، مانندِ. کوس: طبل بزرگ جنگی که برای اعلان و شروع و پایان جنگ نواخته می‌‎‎‎‎شد. سر کسی را به گرد آوردن: کنایه از کشتن، سر او را جدا کردن، نابود کردن. شدن: رفتن. تیز: سریع. رُهّام: پسر گودرز، از جنگاوران و سپاهیان لشکر ایران. خود: کلاه جنگی. گَبر: زره و لباس جنگی، خِفتان. برآویختن: درگیر شدن. گران: سنگین. آهنین: مثل آهن سخت و محکم.آبنوس: چوبی سیاه‌‎‎‎‎رنگ و سخت و گران‌‎‎‎‎بها و سنگین از درختی به همین نام. در این بیت منظور رنگ سیاه است. برآهیختن: بیرون کشیدن شمشیر و جز آن. غمی شدن: خسته شدن، غمگین شدن. سران: مجاز از فرماندهان و پهلوانان (رهّام و اشکبوس). ستوه گشتن: به‌‎‎‎‎جان آمدن، درمانده شدن، خسته شدن. قلب: وسط و میانۀ لشکر. طوس (توس): پسر نوذر، که در دربار چند پادشاه سلسلۀ کیانی از جمله کیکاووس، کیقباد و کیخسرو فرمانده سپاه ایران بود. گفته‌‎‎‎‎اند شهر توس در خراسان را او بنا کرده است. تهمتن: دارای تن نیرومند، شجاع، لقب رستم. برآشفت: عصبانی شد.با جام باده جفت بودن: کنایه از خوشگذران و مست بودن. به آیین: با نظم و صحیح. کارزار: جنگ و پیکار. زه: چلّۀ کمان، وَتَرِ کمان، به زِه: کشیده شده، کنایه از آماده. رزم‌‎‎‎‎آزمای: جنگ‌‎‎‎‎جو. هماورد: حریف، هم‌‎‎‎‎نبرد، رقیب. مشو بازِ جای: به جای خود (لشکر خود) بازنگرد. خیره: متعجّب. عنان: دهانه، افسار. عنان را گران کردن: کنایه از توقّف کردن. بخواند: صدا کرد. کام: مراد، آرزو. نبینی تو کام: کنایه از خواهی مُرد.پُتک: چکّش بزرگ فولادین، آهن‌‎‎‎‎کوب، آنچه آهنگران با آن کوبند. تَرگ: کلاه‌‎‎‎‎خود. ‌‎‎‎‎بارگی: اسب. بیهُده‌‎‎‎‎مرد: مرد نادان. پرخاشجوی: جنگجو. جنگ آوردن: جنگیدن، به جنگ رفتن. سر کسی را زیر سنگ آوردن: کنایه از نابود کردن و شکست دادن او. بستانم: بگیرم. نبرده: جنگاور، دلیر. ز دو روی: از هر دو طرف (لشکر). انجمن: مجازاً سپاه و لشکر. به: بهتر. گردش کارزار: هنگامۀ جنگ. سلیح: مُمال کلمۀ سلاح، ابزار جنگ. فسوس: استهزاء، مسخره، ریشخند.مزیح: مُمال واژۀ مزاح، شوخی. رستم: نام پهلوان داستانی ایران که جنگ‌‎‎‎‎های او در شاهنامه آمده است و به او رستم دستان و رستم زال نیز ...
    Show more Show less
    53 mins
  • جنگ هماوننشست -۳۶-ا نجمن شاهنامه خوانی ایرانشهر-داستان کاموس کشانی . پادشاهی کیخسرو
    Apr 22 2024

    جنگ هماون پایان یک سلسله عملیات تهاجمی از سوی ایرانیان به آمریت کیخسرو بود. با اینکه در آغاز حمله به مرزهای توران و رود مرزی شهد رود ایرانیان موضع تهاجمی داشتند ولی در ادامه پیکار پس از پنج ماه منجر به فرار ایرانیان از حاشیه رودشهد به ارتفاعات کوه هماون شد. این جنگ را ایرانیان در غیاب زابلیان به ویژه رستم انجام دادند ولی مسلم شد که بدون حضور رستم و گردان زابلی‌اش پیروزی امکان ندارد:


    در این جنگ پور و نبیره نماند سپاه و درفش و تبیره نماند.


    Show more Show less
    47 mins
  • شاهنامه خوانی ۱۹۴ یزدگرد ۴ پایان شاهنامه
    Nov 25 2023

    چو بیژن سپه را همه راست کرد

    به ایرانیان برکمین خواست کرد

    بدانست ماهوی و از قلبگاه

    خروشان برفت ازمیان سپاه

    نگه کرد بیژن درفشش بدید

    بدانست کو جست خواهد گزید

    به برسام فرمود کز قلبگاه

    به یکسو گذار آنک داری سپاه

    نباید که ماهوی سوری ز جنگ

    بترسد به جیحون کشد بی‌درنگ

    به تیزی ازو چشم خود برمدار

    که با او دگرگونه سازیم کار

    چو برسام چینی درفشش بدید

    سپه را ز لشکر به یکسو کشید

    همی‌تاخت تاپیش ریگ فرب

    پر آژنگ رخ پر ز دشنام لب

    مر او را بریگ فرب دربیافت

    رکابش گران کرد و اندر شتافت

    چو نزدیک ماهو برابر به بود

    نزد خنجر او را دلیری نمود

    کمربند بگرفت و او را ز زین

    برآورد و آسان بزد بر زمین

    فرود آمد و دست او را ببست

    به پیش اندر افگند و خود برنشست

    همانگه رسیدند یاران اوی

    همه دشت ازو شد پر از گفت و گوی

    ببرسام گفتند کاین را مبر

    بباید زدن گردنش راتبر

    چنین داد پاسخ که این راه نیست

    نه زین تاختن بیژن آگاه نیست

    همانگه به بیژن رسید آگهی

    که آمد بدست آن نهانی رهی

    جهانجوی ماهوی شوریده هش

    پر آزار و بی‌دین خداوندکش

    چو بشنید بیژن از آن شادشد

    ببالید وز اندیشه آزاد شد

    شراعی زدند از بر ریگ نرم

    همی‌رفت ماهوی چون باد گرم

    گنهکار چون روی بیژن بدید

    خرد شد ز مغز سرش ناپدید

    شد از بیم همچون تن بی‌روان

    به سر بر پراگند ریگ روان

    بدو گفت بیژن که ای بدنژاد

    که چون تو پرستار کس را مباد

    چرا کشتی آن دادگر شاه را

    خداوند پیروزی و گاه را

    پدر بر پدر شاه و خود شهریار

    ز نوشین روان در جهان یادگار

    چنین داد پاسخ که از بدکنش

    نیاید مگر کشتن و سرزنش

    بدین بد کنون گردن من بزن

    بینداز در پیش این انجمن

    بترسید کش پوست بیرون کشد

    تنش رابدان کینه در خون کشد

    نهانش بدانست مرد دلیر

    به پاسخ زمانی همی‌بود دیر

    چنین داد پاسخ که ای دون کنم

    که کین از دل خویش بیرون کنم

    بدین مردی و دانش و رای و خوی

    هم تاج وتخت آمدت آرزوی

    به شمشیر دستش ببرید و گفت

    که این دست را در بدی نیست جفت

    چو دستش ببرید گفتا دو پا

    ببرید تا ماند ایدر بجا

    بفرمود تا گوش و بینیش پست

    بریدند و خود بارگی برنشست

    بفرمود کاین را برین ریگ گرم

    بدارید تا خوابش آید ز شرم

    منادیگری گرد لشکر بگشت

    به درگاه هرخیمه‌ای برگذشت

    که ای بندگان خداوند کش

    مشورید بیهوده هرجای هش

    چو ماهوی باد آنکه بر جان شاه

    نبخشود هرگز مبیناد گاه

    سه پور جوانش به لشکر بدند

    همان هر سه با تخت و افسر بدند

    همان جایگه آتشی بر فروخت

    پدر را و هر سه پسر را بسوخت

    از آن تخمهٔ کس در زمانه نماند

    وگر ماند هرکو بدیدش براند

    بزرگان بر آن دوده نفرین کنند

    سرازکشتن شاه پرکین کنند

    که نفرین برو باد و هرگز مباد

    که او را نه نفرین فرستد بداد

    کنون زین سپس دور عمر بود

    چو دین آورد تخت منبر بود


    Show more Show less
    1 hr and 25 mins
  • شاهنامه خوانی ۱۹۳ یزردگرد ۳
    Nov 17 2023
    چو بشنید ماهوی بیدادگرسخن‌ها کجا گفت او را پسرچنین گفت با آسیابان که خیزسواران ببر خون دشمن بریزچو بشنید از او آسیابان سخننه سر دید از آن کار پیدا نه بنشبانگاه نیران خرداد ماهسوی آسیا رفت نزدیک شاهز درگاه ماهوی چون شد بروندو دیده پر از آب، دل پر ز خونسواران فرستاد ماهوی زودپس آسیابان به کردار دودبفرمود تا تاج و آن گوشوارهمان مهر و آن جامهٔ شاه‌وارنباید که یک‌سر پر از خون کنندز تن جامهٔ شاه بیرون کنندبشد آسیابان دو دیده پر آببه زردی دو رخساره چون آفتابهمی گفت کای روشن کردگارتویی برتر از گردش روزگارتو زین ناپسندیده فرمان اوهم اکنون بپیچان تن و جان اوبر شاه شد دل پر از شرم و باکرخانش پر آب و دهانش چو خاکبه نزدیک تنگ اندر آمد به هوشچنان چون کسی راز گوید به گوشیکی دشنه زد بر تهیگاه شاهرهاشد به زخم اندر از شاه آهبه خاک اندر آمد سر و افسرشهمان نان کشکین به پیش اندرشاگر راه یابد کسی زین جهانبباشد، ندارد خرد در نهانز پرورده سیر آید این هفت گردشود کشته بر بی‌گنه یزدگردبر این گونه بر تاجداری بمردکه از لشکر او سواری نبردخرد نیست با گرد گردان سپهرنه پیدا بود رنج و خشمش ز مهرهمان به که گیتی نبینی به چشمنداری ز کردار او مهر و خشمسواران ماهوی شوریده بختبدیدند کآن خسروانی درختز تخت و ز آوردگه آرمیدبشد هر کسی روی او را بدیدگشادند بند قبای بنفشهمان افسر و طوق و زرّینه کفشفگنده تن شاه ایران به خاکپر از خون و پهلو به شمشیر چاکز پیش شهنشاه برخاستندزبان را به نفرین بیاراستندکه ماهوی را باد تن همچنینپر از خون فگنده به روی زمینبه نزدیک ماهوی رفتند زودابا یاره و گوهر نابسودبه ماهوی گفتند کآن شهریاربر آمد ز آرام و از کارزاربفرمود کو را به هنگام خواباز آن آسیا افگنند اندر آببشد تیز بد مهر دو پیشکارکشیدند پر خون تن شهریارکجا ارج آن کشته نشناختندبه گرداب زرق اندر انداختندچو شب روز شد مردم آمد پدیددو مرد گرانمایه آنجا رسیداز آن سوگواران پرهیزگاربیامد یکی بر لب جویبارتن او برهنه بدید اندر آببشورید و آمد هم اندر شتابچنین تا در خانه راهب رسیدبدان سوگواران بگفت آن چه دیدکه شاه زمانه به غرق اندرستبرهنه به گرداب زرق اندرستبرفتند زان سوگواران بسیسکوبا و رهبان ز هر در کسیخروشی بر آمد ز راهب به دردکه ای تاجور شاه آزاد مردچنین گفت راهب که این کس ندیدنه پیش از مسیح این سخن کس شنیدکه بر شهریاری زند بنده‌اییکی بد نژادی و افگنده‌ایبپرورد تا بر تنش بد رسداز این بهر ماهوی نفرین سزددریغ آن سر و تاج و بالای تودریغ آن دل و دانش و رای تودریغ آن سر تخمهٔ اردشیردریغ این جوان و سوار هژیرتنومند بودی خرد با روانببردی خبر زین به نوشین‌روانکه در آسیا ماه روی تو راجهاندار و دیهیم جوی تو رابه دشنه جگرگاه بشکافتندبرهنه به آب اندر انداختندسکوبا از آن سوگواران چهاربرهنه شدند اندران جویبارگشاده تن شهریار جواننبیره‌ی جهاندار نوشین‌روانبه خشکی کشیدند زان آبگیربسی مویه کردند برنا و پیربه باغ اندرون دخمه‌ای ساختندسرش را به ابر اندر افراختندسر زخم آن دشنه کردند خشکبه دبق و به قیر و به کافور و مشکبیاراستندش به دیبای زردقصب زیر و دستی زبر لاژوردمی و مشک و کافور و چندی گلابسکوبا بیندود بر جای خوابچه گفت آن گرانمایه دهقان مروکه بنهفت بالای آن زاد سروکه بخشش ز کوشش بود در نهانکه ...
    Show more Show less
    1 hr and 22 mins
  • شاهنامه خوانی ۱۹۲ یزردگرد ۲
    Nov 14 2023
    یکی پهلوان بود گسترده کامنژادش ز طرخان و بیژن بنامنشستش به شهر سمرقند بودبران مرز چندیش پیوند بودچو ماهوی بدبخت خودکامه شدازو نزد بیژن یکی نامه شدکه ای پهلوان زادهٔ بی‌گزندیکی رزم پیش آمدت سودمندکه شاه جهان با سپاه ایدرستابا تاج و گاهست و با افسرستگرآیی سر و تاج و گاهش تو راستهمان گنج و چتر سیاهش تو راستچو بیژن نگه کرد و آن نامه دیدجهان پیش ماهوی خودکامه دیدبه دستور گفت ای سر راستانچه داری بیاد اندرین داستانبه یاری ماهوی گر من سپاهبرانم شود کارم ایدر تباهبه من برکند شاه چینی فسوسمرا بی‌منش خواند و چاپلوسوگرنه کنم گوید از بیم کردهمی‌ترسد از روز ننگ و نبردچنین داد دستور پاسخ بدویکه ای شیر دل مرد پرخاشجویاز ایدر تو را ننگ باشد شدنبه یاری ماهوی و باز آمدنبه برسام فرمای تا با سپاهبیاری شود سوی آن رزمگاهبه گفتار سوری شوی سوی جنگسبکسار خواند ترا مرد سنگچنین گفت بیژن که اینست رایمرا خود نجنبید باید ز جایبه برسام فرمود تا ده هزارنبرده سواران خنجرگزاربه مرو اندرون ساز جنگ آوردمگر گنج ایران به چنگ آوردسپاه از بخارا چو پران تذروبیامد به یک هفته تا شهر مروشب تیره هنگام بانگ خروساز آن مرز برخاست آواز کوسجهاندار زین خود نه آگاه بودکه ماهوی سوریش بدخواه بودبه شبگیر گاه سپیده دمانسواری سوی خسرو آمد دوانکه ماهوی گوید که آمد سپاهز ترکان کنون برچه رایست شاهسپهدار خانست و فغفور چینسپاهش همی بر نتابد زمینبر آشفت و جوشن بپوشید شاهشد از گرد گیتی سراسر سیاهچو نیروی پرخاش ترکان بدیدبزد دست و تیغ از میان برکشیدبه پیش سپاه اندر آمد چو پیلزمین شد به کردار دریای نیلچو بر لشکر ترک بر حمله بردپس پشت او در نماند ایچ گردهمه پشت بر تاجور گاشتندمیان سوارانش بگذاشتندچو برگشت ماهوی شاه جهانبدانست نیرنگ او در نهانچنین بود ماهوی را رای و راهکه او ماند اندر میان سپاهشهنشاه در جنگ شد ناشکیبهمی‌زد به تیغ و به پای و رکیبفراوان از آن نامداران بکشتچو بیچاره‌تر گشت بنمود پشتز ترکان بسی بود در پشت اوییکی کابلی تیغ در مشت اویهمی‌تاخت جوشان چو از ابر برقیکی آسیا بد برآن آب زرقفرود آمد از باره شاه جهانز بدخواه در آسیا شد نهانسواران بجستن نهادند رویهمه زرق ازو شد پر از گفت و گویازو بازماند اسپ زرین ستامهمان گرز و شمشیر زرین نیامبجستنش ترکان خروشان شدنداز آن باره و ساز جوشان شدندنهان گشته در خانهٔ آسیانشست از بر خشک لختی گیاچنین است رسم سرای فریبفرازش بلند و نشیبش نشیببدانگه که بیدار بد بخت اویبگردون کشیدی فلک تخت اویکنون آسیابی بیامدش بهرز نوشش فراوان فزون بود زهرچه بندی دل اندر سرای فسوسکه هزمان به گوش آید آواز کوسخروشی برآید که بربند رختنبینی به جز دخمهٔ گور تختدهان ناچریده دودیده پرآبهمی‌بود تا برکشید آفتابگشاد آسیابان در آسیابه پشت اندرون بار و لختی گیافرومایه‌ای بود خسرو به نامنه تخت و نه گنج و نه تاج و نه کامخور خویش زان آسیا ساختیبه کاری جزین خود نپرداختیگوی دید برسان سرو بلندنشسته بران سنگ چون مستمندیکی افسری خسروی بر سرشدرفشان ز دیبای چینی برشبه پیکر یکی کفش زرین بپایز خوشاب و زر آستین قباینگه کرد خسرو بدو خیره ماندبدان خیرگی نام یزدان بخواندبدو گفت کای شاه خورشید رویبرین آسیا چون رسیدی تو گویچه جای نشستت بود آسیاپر از گندم و خاک و چندی گیاچه مردی...
    Show more Show less
    1 hr and 31 mins