Page de couverture de تولدی دیگر - با صدای شاعر

تولدی دیگر - با صدای شاعر

تولدی دیگر - با صدای شاعر

Écouter gratuitement

Voir les détails du balado

À propos de cet audio

با صدای شاعر▨ نام شعر: تولدی دیگر▨ شاعر: فروغ فرخ‌زاد▨ با صدای: شاعر▨ سال سرایش: حدود ۱۳۴۲ خورشیدی▨ سبک شعری: شعر نو (نیما‌یی – سپید)نماد بلوغ فکری و هنری فروغ پس از سفر به ایتالیا و آشنایی عمیق‌تر با هنر مدرن.این شعر و مجموعه‌اش نقطهٔ عطفی در کارنامهٔ ادبی فروغ و در کل تاریخ شعر معاصر فارسی محسوب می‌شود.همه‌ی هستی ِ من آیه‌ی تاریکی‌ستکه تو را در خود تکرارکنانبه سحرگاه ِ شکفتن‌ها و رستن‌های ابدی خواهد بردمن در این آیه تو را آه کشیدم، آهمن در این آیه ترابه درخت و آب و آتش پیوند زدمزندگی شایدیک خیابان دراز است که هر روز زنی با زنبیلی از آن می‌گذردزندگی شایدریسمانی‌ست که مردی با آن خود را از شاخه می‌آویزدزندگی شاید طفلی‌ست که از مدرسه بر می‌گردد*این سطر در خوانش فروغ نیامده است اما در نسخه کتبی شعر موجود استزندگی شاید افروختن سیگاری باشد، در فاصله‌ی رخوتناک دو هم آغوشی*زندگی شاید عبور گیج رهگذری باشدکه کلاه از سر بر می‌داردو به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی‌معنی می‌گوید «صبح بخیر»زندگی شاید آن لحظه‌ی مسدودیستکه نگاه من، در نی‌نی چشمان تو خود را ویران می‌سازدو در این حسی استکه من آنرا با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیختدر اتاقی که به اندازهٔ یک تنهایی‌ستدل منکه به اندازه‌ی یک عشق استبه بهانه‌های ساده‌ی خوشبختی خود می‌نگردبه زوال زیبای گل‌ها در گلدانبه نهالی که تو در باغچه‌ی خانه‌مان کاشته‌ایو به آواز قناری‌هاکه به اندازه‌ی یک پنجره می‌خوانندآه...سهم من این استسهم من این‌ استسهم منآسمانی‌ست که آویختن پرده‌ای آن را از من می‌گیردسهم من پایین رفتن از یک پله‌ی متروک استو به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتنسهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره‌هاستو در اندوه صدایی جان دادن که به من می‌گوید:«دست‌هایت را«دوست می‌دارم»دست‌هایم را در باغچه می‌کارمسبز خواهم شد، می‌دانم، می‌دانم، می‌دانمو پرستوها در گودی انگشتان جوهریمتخم خواهند گذاشتگوشواری به دو گوشم می‌آویزماز دو گیلاس سرخ همزادو به ناخن‌هایم برگ گل کوکب می‌چسبانمکوچه‌ای هست که در آنجاپسرانی که به من عاشق بودند، هنوزبا همان موهای درهم و گردن‌های باریک و پاهای لاغربه تبسم‌های معصوم دخترکی می‌اندیشند که یک‌شب او راباد با خود بردکوچه‌ای هست که قلب من آنرااز محل کودکی‌ام دزدیده ستسفر حجمی در خط ِ زمانو به حجمی خط ِ خشک زمان را آبستن کردنحجمی از تصویری آگاهکه ز مهمانی یک آینه بر می‌گرددو بدین سان استکه کسی می‌میردو کسی می‌ماندهیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می‌ریزد، مرواریدی صید نخواهد کردمنپری کوچک غمگینی رامی‌شناسم که در اقیانوسی مسکن داردو دلش را در یک نی‌لبک چوبینمی‌نوازد آرام، آرامپری کوچک غمگینیکه شب از یک بوسه می‌میردو سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد
Pas encore de commentaire